فاطمه حسنافاطمه حسنا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

نازدونه من (کوچولوی تو راهی من )

بدون عنوان

یه خواب راحت بعد از حموم اینم فندق خانم حسابی شیطونی میکردی منم تو قنداق فرنگی بقچه پیچت کردم تو هم اینجوری نگام میکردی و میخندیدی ...
17 بهمن 1391

2 ماهگی

ای وای ببخشید بازم دیر شد عزیزم آخه مامانی امتحان داشت خیلی فشرده اما الان با یه عالمه عکس و کارای خووشمل شما در خدمتم اول بگم خیلی شکمو شدی همش یاداری می می میخوری یا دستتو اونم عادی با ولع همچی مشتتو میکنی تو دهن و میخوری انگار یه روزه هیچی نخوردی عزیزم مگه چه مزه ایه که اینقدر خوشمزه میخوریش آغو گفتنتم خیلی پیشرفت داشته راستی بگم از واکسنت که جیگرم کباب شد تا شب هم همش گریه میکردی اندازه کل این دوماه گریه کردی فقط تو بغلم آروم میخوابیدی فقط شبش هم یکم تب کردی که حسابی برام سخت بود اینم یه عکس از گریه کردنت دو روز بعد هم رفتیم خونه باباجون و با کیکت عکس گرفتی اینم چند تا عکس  با لباس دخملونه اینو با...
8 بهمن 1391

گوشواره

سلام دخترگلم هر وقت از خواب بیدار میشی و من بهت اینجوری سلام میکنم کلی میخندی دیروز بالاخره رفتیم درمانگاه و گوشهاتو سوراخ کردیم حالا دیگه خانم شدی آویز کریرتو وصل کردم و الان چند روزه وقتی تو کریر میزارمت کلی بهشون نگاه میکنی حسابی باهاشون دوست شدی و با دوستای جدیدت حرف میزنی و میگی و میخندی البته از نوع حرف زدن خودت      ...
29 دی 1391

40 روزگی با تاخیر

سللام دخملم ببخشید که دیر اومدم از 40 روزگی شما بنویسم آخه امتحان داشتم و داشتم میخوندم شما هم حسابی مامان رو درک کردی و خیلی این چند روز آروم بودی تا من بتونم درس بخونم خصوصا امتحان دومی رو حسابی خوابیدی منم با خیال راحت درس خوندم خوب برات بگم که الان همش دوست داری باهات بازی کنیم خصوصا بازی صبحگاهی و شامگاهی هههههه صبح که از خواب بیدار میشی یه یه ساعت میخندی (بی صدا )و باید باهات حرف بزنیم و اغو آغو بگیم شما هم میگی و خودت هم میخندی  یه چند باری تو خواب با صدای بلند خندیدی دیروز هم چند بار صدای ذوق کردن در اوردی نمیدونم واقعا ذوق میکردی یا همینجوری صدا در میاوردی خلاصه این که دخترم هر روز خوشگلتر میشی برای من و بابایی امروز ...
20 دی 1391

بدون عنوان

اینم عکس جدیدت دختر گلم ببین چجوری میخوابی گردنتو چقدر کج میکنی هر کار میکنم درست میخوابونمت باز بعد چند ساعت همینجوری میشی و میخوابی اینم دوستت پارسا که دیشب رفته بودیم خونشون اینم ژله که مامانی درستیده بود دیگه بهت میگن شیر خوار و دوران نوزادی رو پشت سر گذاشتی دلم برای نوزادیت تنگ میشه وی خوشحالم که بزرگتر میشی و رشد میکنی   ...
2 دی 1391

یه ماه

سلام عزیزم امشب سومین عضو خونواده ما یه ماهه شد مامانم امشب شما یه ماهت میشه دیگه بزرگ شدی دخترم امروز دو بار سرفه کردی من و بابات رو میشناسی و با نگاهت دنبالمون میکنی عاشق این هستی که باهات بازی کنیم و اگه تنها بمونی گریه میکنی وقتی هم باهات بازی میکنیم میخندی (ادای خنده رو در میاری بی صدا ) پاهاتو صاف میزاری یه سره دست و پات در حال حرکته و آروم نیست امشب عکسهای بچگیای خودمو پیدا کردم بابایی هم تایید کرد که چقدر شبیه من هستی یه ماهگیت مبارک دختر گلم ...
30 آذر 1391

بدون عنوان

مامانم رفتیم بردیمت دکتر و آقا دکتر بهت یه سری دارو داد الان دو روزه که دارو ها رو برات استفاده میکنم تمام صورتت خوب شده فقط یکم قرمزه بابایی همش دورت میچرخه و میگه به به دخترم چه خوشگل شده چه ناز شده پوست صورتش سفید شده ای جانم چقدر تو این چند روز بزرگ شدی چه سنگین شدی دیگه بغلت میکنم وزنت بیشتر شده میشه فهمید نی نی ناز من انقدر خوردنی شدی که میخوام بغلت کنم و فشارت بدم
27 آذر 1391

فرزندم :

  فرزند عزیزم: روزی که تو ما را در دوران پیری ببینی، سعی کن صبور باشی و ما را درک کنی.... اگر ما در هنگام خوردن غذا خود را کثیف می کنیم، اگر نمیتوانیم خودمان لباسهایمان را بپوشیم، صبور باش. و زمانی را به خاطر بیاور که ما ساعتها از عمر خود را صرف آموزش همین موارد به تو کردیم. اگر در هنگام صحبت باتو،مطلبی را هزار بار تکرار می کنیم، حرفمان را قطع نکن و به ما گوش بده. هنگامی که تو خردسال بودی، ما یک داستان را هزار بار برای تو می خواندیم تا تو به خواب بروی.   هنگامی که مایل به حمام رفتن نیستیم، مارا خجالت نده و به ما غر نزن. زمانی را به خاطر بیاور که ما برای به...
22 آذر 1391