فاطمه حسنافاطمه حسنا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

نازدونه من (کوچولوی تو راهی من )

ساحل

مامانی گلم دیروز عصر رفتیم لب ساحل و سه تایی کلی پیاده روی ساحلی کردیم کلی هم صدف جمع کردیم شما خیلی ذوق کرده بودی و پاهاتو رو ماسه ها میکوبیدی و ذوق میکردی بعدش که اومدیم خونه شما سه چهار قدم خودت تنهایی راه رفتی یه بار هم دو سه قدم و با احتیاط دو هفته پیش رفته بودی ولی این بار قدمهات خیلی محکم تر و بزرگتر بود اینم ساحل کنگان اینم حرکتی که یه مدته زیاد انجام میدی و خیلی خوشت میاد وقتی اینجوری میکنی هی من و بابایی رو نگاه میکنی و وقتی نگاهت میکنیم کلی میخندی   ...
20 شهريور 1392

9 ماهگی و بیشتر شدن شیطونیهای شما

دختر گلم اینبار اومدم از کارهایی که جدیدا انجام میدی برات بگم برات بگم که چه وروجکی شدی و چه خوشمزه کاریایی انجام میدی دستت رو به هر چیری که یه کوچولو از زمین ارتفاع داشته باشه میزاری و بلند میشی حتی اگه یه کتاب باشه عاش لبتاب مامان شدی و همیشه ازش بالا میری اگه من پشت لبتاب باشم هر جا باشی و به هر طریقی خودت رو میرسونی اول از پشت دالی میکنه و طی یه عملیات غافلگیرانه فوری کلید های کیبورد رو فشار میدی یه میانبر هایی رو میری که مخترع ویندوز هم بلد نبوده چجوریه  چه برسه به من البته اون میان هم یه خراب کاریایی میکنی مثل یه بار که خاموش کرده بودی و دیگه روشن نمیشد اینم سندش دیشب دو قدم رو خودت به تنهایی برداشتی اولین دو قدم ...
13 شهريور 1392

یه سفر لب دریا

خوب به بهونه عکس جدید گذاشتن برای مامان جون عکس روز جمعه که رفتیم لب دریا رو میزارم و چند تا عکس دیگه خیلی هوا گرم بود و پشیمون شدیم که چرا شما رو آوردیم بیرون خیس عرق شده بودی گلم برا همین خیلی اذیتت نکردم ازت عکس بگیرم اینجا پارک ساحلیه بنک یه چند کیلومتر اونورتر از کنگان در واقع این دو تا شهر به هم وصلن اینم ساحل تو مسیر برگشت از بندرعباس البته از تو ماشین گرفتم خیلی کیفیتش خوب نیست چون عجله داشتیم زودبرسیم نشد که پیاده بشیم اینجا میدون اول شهر دیر اون مجسمه میگو ه بازم معذرت بابت کیفیت عکس در حال حرکت بود اینجا هم اسکله بندر دیر لنچ ها و کشتی های سیادی رو ببینید من که از دیدنشون حسابی ذوق کردم ...
27 مرداد 1392

سفر به شهر دیگه

خوب اول معذرت که دیر شد نوشتن این پست سلام دختر گلم که دیگه داری برای خودت خانومی میشی حسابی هم شیطون شدی ما (من و بابایی و شما )همه وسایل رو بار زدیم و اومدیم یه شهر دیگه زندگی کنیم شهر بندر کنگان تو استان بوشهر یکمی راهش دور بود ولی خوب می ارزید توراه که میومدیم شهر آباده نهار رفتیم یه رستوران و اونجا بود که شما برای اولین بار خودت به تنهایی نشستی دختر گلم اول کار شهر جم رو برای زندگی انتخاب کردیم که البته حسابی پشیمون شدیم و شما هم اونجا خیلی اذیت شدی بهتر دیدیم که بیایم شهر کنگان که یه شهر خیلی بزرگتر و آبادتریه و همه امکاناتی داره هنوز اینجا عکسی ازت نگرفتیم تو فضای شهری ولی تو همین دو ماه شما حسابی کارهای جدید میک...
12 مرداد 1392

کتاب خوردن

ما دیروز با مامانی رفتیم کتاب فروشی و اینا رو (کتابهای دانشگاه مامان) رو خریدیم اینم عسکاش و ما خیلی به کتاب خوندن علاقه داریم شایدم کتاب خوردن   ...
26 ارديبهشت 1392

دندون

سلام سلام آی خوشگلم امروز صبح که مامانی از خواب بیدار شد و روی گل منو دید ناگهان با تعجب بهم نگاه کرد چی میدید دو تا مروارید کوچولو بله من بالاخره دندون دار شدم   سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام میخوام نشونتون بدم صاحب مروارید شدم یواش یواش و بیصدا شدم جز کباب خورا اینم عکس دندونم مامانم میخواد بعدا برام آش دندونی هم درست کنه شاید وقتی بابایی اومد فعلا که امتحانداره و حسابی مشغوله منم قول میدم که کمتر اذیتش کنم اینم یه عکس چند رو بعدکه دندونام بیشتر معلومه   ...
26 ارديبهشت 1392