فاطمه حسنافاطمه حسنا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

نازدونه من (کوچولوی تو راهی من )

سفرنامه

اینجا اول سفرمونه سفر عید اول از همه رفتیم قمصر کاشان هنوز هوا سرد بود و شما لباس گرم تنت بود و اینجا تو راه بندر (گهره )نهارمون رو اینجا خوردیم به همراه عمه کوچیکت (نمیدونم چرا تو یزد و اصفهان هیچ عکسی ازت نگرفتم ) اینم یکی از منظره های تو مسیره همون نزدیکای گهره و اینجا یه عکس با بهار حسابی هوا گرم بود اولین باری که لباس خنک تنت کردی اینم دست دوز مامان جون و سر سفره 7 سین خونه آقاجون اینا البته عکس خودت هنوز درست نکردم اینم منظره حیاط خونه آقاجون من این منظره رو خیلی میدوستم البته اونور که مناره های مسجد هست هم خیلی قشنگه  جانم یه خواب شیرین ...
26 ارديبهشت 1392

عکس حرفه ای

عکسهایی که دانیال با دوربین حرفه ایش ازت گرفته کاش همینجا بود هر ماه میبردمت پیشش ازت عکس بگیره چه خوش به حالم میشد اونوقت   این عکسهای خام رو موقتی ازش گرفتم قرار شده بقیه عکس ها رو برام درست کنه و بفرسته ...
29 فروردين 1392

1سال

سلام دختر گلم امروز یک سال از تاریخی که وبلاگ رو برات درست کردم میگذره چقدر زود گذشت و چه دیر پارسال شما تازه تو دل مامانی اومده بودی و امسال 2 روز دیگه 5 ماهت تموم میشه و میری تو 6ماه ای خدا شکرت که این همه نعمت به ما دادی که نمیدونم اول کدومش رو بگم و ازت برا اون تشکر کنم برای همه نعمتهایی که بهم ادی ازت ممنونم خیلی عکس و مطلب هست که میخوام تو این پست بزارم پس این یه متن طولانی میشه الانن خیلی کارهای جدید انجام میدی که شیرینترینش خنده های از ته دلته که غش غش برام میخندی جیگر مامان انگشت پاتو میخوری به اسباب بازیهات علاقه خاصی نشون میدی و البته یکم خیلی شیطون شدی و من که الان دست تنهاهستم (بابایی رفته ماموریت)رو حسابی ...
29 فروردين 1392

برف

امروز برف اومد و چون شما بزرگتر شدی و دیگه خیلی از سرما نمیترسم برات بردمت و تو برف ازت عکس گرفتم اینم عکس برفی زمستان 91 فاطمه حسنا   اینم یه عکس از قبل ...
17 اسفند 1391

12 اسفند

سلام عزیزم مامان بزرگ بابایی دیروز فوت شد خیلی ناراحت شدم شبش کلا دلم گرفته بود و همش گریه ام میگرفت تا این که صبح آقاجونت زنگ زد و خبر داد بی بی خیلی مهربون بود حتما خیلی دلش میخواست تو رو ببینه منم خیلی دلم میخواست تو اونو ببینی و خیلی غصم شده هر چند اون الان و از همه زود تر تو رو دیده ولی حیف که تو نتونستی اونو ببینی روحش شاد * حالا بگم این دو سه روزه چه کارهای جدیدی انجام میدی امروز خودت قلط زدی و به شکم خوابیدی خیلی ذوق کردم برای اولین بار بود چرخ میزدی 180 درجه و سرت میرفت جای پات اما تا حالا بر نگشته بودی تازه بگم برات که سرت رو هم میتونی نگه داری و به چپ رو راست بچرخونی همینطوری که دمر خوابیدی و این خیلی برام جالب ب...
13 اسفند 1391

یکم از شیطونیا

خوب خوب بزار یکم از شیطونیای جدیدت بگم دو سه روز پیش وقتی داشتم با لبتاپ کار میکردم و شما رو کنار خودم خوابونده بودم یهو با این صحنه مواجه شدم ناقلا میخواستی بگی مامانی بسه دیگه بیا با من بازی کن وقتی هم می می میخوری با دستت اون یکی دست منو میگیری انگار منو گرفتی فرار نکنم شایدم میگی فقط با من باش و کار دیگه نکن اینجا رو ببین چجوری به مامان میخندی جدیدا هم اینجوری میخوابی جانم قربون خواب های شیرینت برم ...
5 اسفند 1391

3ماهگی

سلام خوشگلم شما سه ماهه شدی یعنی سه ماهت تموم شده وارد 4 ماه شدی حسابی شیطون شدی عزیزم خیلی بزرگ شدی الان دیگه بیشتر به اطرافت دقت میکنی حسابی هم با دستهات بازی میکنی و با دقت بهشون نگاه میکنی دو تا دستهاتو رو هم میزاری و بهشون نگاه میکنی وقتی باهات حرف میزنیم به دهنمون نگاه میکنی و میخندی یا آغو آغو میکنی یه صداهای قشنگ دیگه هم در میاری که خیلی با نمکه انگار میخوای حرف بزنی چند باری هم دیدم که داشتی به پاهات نگاه میکردی وقتی تکونشون میدادی ناقلا خودت آویزهای کریرت رو تکون میدی و نگاهشون میکنی هنوز نمیتونی با دست بگیریشون حسابی خوش خنده شدی اما هنوز صداش کمه و یواش میخندی اینم دو تا عکس از انگشت خوردنت ...
2 اسفند 1391

22 بهمن

سلام عزیزم بازم با تاخیر اومدم ببخشید برای اولین بار سوار کالسکه ات شدی و با هم سه نفری رفتیم راهپیمایی شما کلی ذوق کردی یه عالمه بادکنک و پرچم و گل دیدی این عکسها اول راهپیماییه لبیک یا خامنه ای     آخراش انقدر گرم بود که شما خسته شده بودی و گریه میکردی که ازش عکس نداریم اینو هم خاله جونت شب قبل ازت گرفته بود راستی تا یادم نرفته شما دو ماه و 22 روزت شده و این که شبش تو خواب کلی خندیدی معلومه خاطرات شیرینی برات بوده و حسابی بهت خوش گذشته ...
1 اسفند 1391