اولین بار که دیدمت

سلام پیشی مامان

دکتر برام سونو نوشته و من من انتظار میکشم تا تاریخش برسه و بیام تو جیگمل مامان رو ببینم

آره ببینمت آخه یه جای تازه پیدا کردم که مانیتور داره و من میتونم تو نازنینم رو ببینم

برای این سونو باید صبح خیلی زود میرفتیم و نوبت میگرفتیم تا ساعت 8 نوبتمون میشه بعد از نوبت گرفتن با بابایی رفتیم رو چمن نشستیم و صبحونه خوردیم یه صبحونه خوشمزه دو نفرو نصفی

بعد که برگشتیم مطب فوری نوبت من شد

پرسیدم همراه نمیتونه بیا گفتن نه پس بابایی نتونست بیاد تو دلم براش سوخت خیلی دوست داشت ببینتت

رو تخت خوابیدمم و نگاهم به مانیتور روبروم بود که بله یه دست کوچولو نه دوتا دست کوچولو نمایان شد دستاتو گذاشته بودی کنار صورتت چون شما الان بزرگ شدی نمیشد همه جا رو با هم ببینم بعدش کمرت وای نازی ستون فقراتت رو هم دیدم  الهی پاهای کوچولوتو هم جمع کرده بودی تو دلت

خانم دکتر میخواست اندازه دور سرت رو بگیره مغز کوچولوتو هم دیدم مامانی هههههه

تموم شد ولی من دلم میخواست بازم ببینمت آخه بار اول و اخر بود تا زمانی که شما دنیا بیای

با خودم گفتم اگه دکتر اجازه بده و بنویسه یه بار دیگه هم میرم سونو تا بازم ببینمت (یه مامان شیطون بلا )البته اگه برای شما ضرر نداشته باشه

چند روز بعد وقت دکتر داشتم و رفتیم دکتر جواب آزمایشها رو بهش نشون دادم و گفت همه چی رو براهه خدا رو شکر که همه چی خوبه

وزن شما هم 1300 بودتو هفته 29

صدای قلبت رو هم دوباره شنیدم حسابی قوی و مرتب بود این باز ضبطش کردم تا بابایی هم گوش کنه صدای قلب جیگمل طلاشو

نمیدونم چرا هر وقت که میرم سونو و یا پیش دکتر بعدش احساس میکنم شما هم بزرگتر میشی هم شیطون تر

الان دیگه علاوه بر ضربه زدن قوی شدی و یهو پاتونو هل میدی بیرون یه طرف شکم مامانی میزنه بیرون و شکم مامانی یور میشه منم یواش پاتو هل میدم تو دوباره شما هل میدی و اینجوری با هم بازی میکنیم

بابایی هم میخنده بهمون