ذوق
سلام جیگرم
دیشب با بابایی رفته بودیم بیرون از تو خونه موندن خسته شده بودم
بابایی رفت برام آش بخره کنار مغازه سیسمونی فروشی بود منم پریدم تو مغازه و بهش گفتم بیا
وای چه وسایل ناز بود تا حالا داخل سیسمونی فروشی نرفته بودم همش از بیرون نگاه میکردم (به کارم نمیومد خوب تو تو دلم نبودی )
چند تا چیز پرسیدم (تخت و پارک و کالسکه و.....)که چند و چجوریه فروشنده هم پایه که ما خریداریم(یکم خنده ام گرفته بود )طفلک
دلم میخواست بخرم اما برای خرید نیومده بودیم و پول نیاورده بودیم این همه تازه من میخواستم اول بدونم تو دخملی یا پیسری بعد
ولی از همون دقه که سوار ماشین شدیم هی جیغ زدم گفتم ناژی تا وقتی رفتیم تو پارک هی میگفتم نازی فلان چیزو نازییییییییییی بابایی هم حسابی ذوق کرده بود میگفت چه وسایل قشنگی داشت بهش گفتم تا مغازه بعدی بریم من همش ذوق میکنم میگم نازی نازی