اولین روزی که فهمیدم تو وجود داری
سلام
سلام به روی ماه خواب آلوی کوچولوی خودم
روز اول فروردین ٩١ بود قبل از سال تحویل خونه مامانی بابایی بودیم (میناب )
دیروز تو راه بودیم با ماشین خودمون تو ماشین حالم خیلی بد بود گفتم یا خاله پری مهمونمه یا تو عزیزکم
رفتم بی بی چک گذاشتم چند دقیقه صبر کردم یه خط کمرنگ ظاهر شد (اینم عکس بی بی چک تازه اضافه شد ) باورم نمیشد بعد از ظهر دوباره امتحان کردم نه واقعی بود حالا مونده بودم چجوری به باباییت بگم خدایا یعنی درسته نکنه اشتباه شده باشه آخه هر دوتا بی بی چک ها یه مارک بود یکی دو روز صبر کردم تا مطمئن بشم
باید تو یه موقعیت خوب بهش میگفتم اما کی
آخه نوروز ها خونه مادربزرگت خیلی شلوغ میشه همه میان عید دیدنی منم نمیخواستم فعلا که هنوز مطمئن نیستم کسی بفهمه
فرداش رفتیم لب دریا بعد از فوتبال ساحلی آقایون هر کی با همسری خودش بود
منم با باباییت داشتیم قدم میزدیم دست انداختم دور گردنش و بهش گفتم خوب بابایی حالا کی بریم خرید
چون از قبل زمینه داشت یه نگاه بهم کرد و با نگاهش گفت یعنی واقعا !!!!
چشماش از خوشحالی برق میزد
چند روز بعد رفتیم بندر عباس بابایی کنار سید مظفر کار داشت منم رفتم دنبالش تا یه آزمایشگاه پیدا کنم و آز بدم
که دیدم پشت سید مظفر بیمارستان ام لیلا ست
رفتم و آز دادم گفت یه ساعت دیگه بیا تحویل بگیر
کار بابایی زود تموم شد و رفتیم خونه
بعد از ظهر نتونستم طاقت بیارم زنگ زدم آزمایشگاه یه آقای مهربونی کلی کمک کرد تا وصل شد به آزمایشگاه کلی هم اصرار کردم تا تلفنی جواب رو داد و گفت مثبته
فوری قطع کردم و با خوشحالی گفتم مثبته حالا دیگه باباییت مطمئن شده بود که بابا شده
کلی بغلم کرد وو ماچ بوسه
خیلی هوامو داره انگار کل احساساتش رو داره بروز میده حسابی مهربون شده قربونش برم
بوس برای هر دوتاتون
اینم داستان فهمیدن بارداری من