همایش شیرخوارگان
دختر گلم
جمعه همایش شیرخوارگان بود
من هم شما رو بردم پارسال تازه دنیا اومده بودی و سه روزت بود و چون هوا خیلی سرد بود نشد که ببریمت
ولی امسال همش خدا خدا میکردم که بتونم ببرم شما رو و خدا رو شکر که قسمت شد
از حال و هوای اونجا برات بگم اول که رفتی هنوز کسی نیومده بود به عبارتی خیلی زود رفتیم
کفتم که به شلوغی نخوریم و شما با محیط اونجا اخت بشی تا کمتر اذیت کنی
بعد از چند دقیقه گهواره های نمادین رو آوردن سه تا گهواره که با پارچه های سبز پوشیده بود
خیلی قشنگ بود شما هم خوشت اومده بود ولی از من جدا نمیشدی که بری بهشون دست بزنی
فقط نگاه میکردی
لباسی که عزیز جونت برات خریده بود رو تنت کرده بودم و سر بند و پیشونی بند رو برات بستم اما چون خیلی خوشت نمیاد که رو سرت چیزی باشه هی از سرت در میاوردی
و من دوباره درستش میکردم خلاصه که خیلی شیطونی کردی
تو مراسم کلوچه دادن و شما خیلی خوشت اومده بود همشو خوردی
تشنت شده بود
بردمت که بهت آب بدم اما دلم نمیومد تو مراسم علی اصغر آب بهت بدم از خانم رباب خجالت میکشیدم
خسابی هم تشنه بودی و نصف لیوان رو خوردیخیلی گریم گرفته بود
ای خدا چطور اون نامردا تونستن به یه شش ماهه این ظلم رو بکنن
اینم چند تا عکس از شما تو مراسم
راستی شنبه هم سالگرد تولد شما به قمری بود 5 محرم
یه روز بعد از همایش
یه تولد زودتر از موعد هم براتون تو خونه مامان جون گرفتیم که
عکسهاشو بعد از دهه محرم به امید خدا میام برات میزارم