ویزیت آخر
سلام خانوم خوشگلم حسنا خانمم
عزیز دلم دیگه معلوم شد کی میای به خونه
برات تعریف کنم
شنبه با بابایی عزیز رفتیم سونو که از همه چی مطمئن بشیم و ببریم بدیم دست خانم دکتر تا تاریخ زایمان رو برامون مشخص کنه و چون نوبت نداشتیم مامانی مجبور شد یه 2 ساعتی رو صندلی بشینه تا نوبتش بشه خانم دکتر سونو خیلی مهربونه و با دقت تمام همه چیو بررسی کرد و دوباره هم گفت که دختر خانم داری و همه چی خوبه وزن شما هم 3170بود که تو خونواده خودمون از همه تپل تری تازه تا بخوای بیای تپلی تر هم میشی خدا رو شکر
پیش به سوی دکتر خودمون
تو مطب هم بازم تا نوبتم بشه 1.5 ساعتی نشستم آخه راستشو بخوای یکم دیر رفته بودیم میدونی که تو نوبت سونو بودیم
همینجوری که نشسته بودم تا نوبتم بشه یه خانم مهربون دیگه هم اومد کنارم نشست که اونم مثل منم مامان قلمبه بود هههههههه و جالب این که فردا وقت عمل داشت نی نی اونم دختر بود یکم با هم صحبت کردیم و ازش پرسیدم که که خانم دکتر چجوره و اونم کلی تعریف کرد و دل من رو آروم تر کرد
پیش دکتر هم که شما همیشه ما رو سر افراز میکنی با اون ضربان قلب خوشگل و تندت عزیزم کلی ذوق کردم از شنیدن صدای قلبت خانم دکتر گفت اگه عجله نداری برای 5 شنبه بهت وقت بدم
منم گفتم نه چه عجله ای تازه نی نیم هم تپل تر میشه چه بهتر تازه اگه میشه هفته دیگه هم خوبه
که گفت هفته دیگه اون وقتی که میتونه نوبت بده دیگه خیلی دیر میشه و ممکنه شما عجله کنی و بخوای زودتر بیای
پس قرار ما شد 5شنبه
بعد از دکتر رفتیم خونه مامان جون اینا و بهشون گفتیم که تاریخ ورود شما کی شده باباجون هم کلی ذوق کرده بود از چشاش معلوم بود کلی هم شاد بود
وای نمیدونی بابایی چقدر خوشحاله الان دیگه همش داره روزا رو میشمره میگه سه روز دیگه حالا دو روزدیگهتازه رفته پتویی رو که من بافته بوددور عروسکت گرفته و تمرین بغل گرفتن شما رو میکنه
منم از دیدن این همه ذوقش کلی ذوق کردم
منم که همش تو فکرم که شما میای چجور میشه چه شکلی هستی و چی پیش میاد و و و و شبا که بیدار میشم از فکر اومدن شما دیگه خوابم نمیبره
منتظرت هستم