1سال
سلام دختر گلم
امروز یک سال از تاریخی که وبلاگ رو برات درست کردم میگذره
چقدر زود گذشت و چه دیر
پارسال شما تازه تو دل مامانی اومده بودی و امسال 2 روز دیگه 5 ماهت تموم میشه و میری تو 6ماه
ای خدا شکرت که این همه نعمت به ما دادی که نمیدونم اول کدومش رو بگم و ازت برا اون تشکر کنم
برای همه نعمتهایی که بهم ادی ازت ممنونم
خیلی عکس و مطلب هست که میخوام تو این پست بزارم
پس این یه متن طولانی میشه
الانن خیلی کارهای جدید انجام میدی که شیرینترینش خنده های از ته دلته که غش غش برام میخندی جیگر مامان
انگشت پاتو میخوری
به اسباب بازیهات علاقه خاصی نشون میدی
و البته یکم خیلی شیطون شدی و من که الان دست تنهاهستم (بابایی رفته ماموریت)رو حسابی از پا انداختی از همه بیشتر سر خوابیدنت
و حالا یه عالمه عکس:
این اولین باریه که انگشت پا تو گرفتی و بعدش اونو خوردی از خوردنت عکس ندارم
اینو تو دوربین پیدا کردم جز عکسهای تصادفی گرفته شده است
اینجا نور دوربین تنظیم نبوده و تو تو نور غرق شدی فقط دو تا چشم ازت پیداست
در اینجا مثل بابایی جونت خوابیدی تازگیا این مدلی لالا میکنی
لبخند تو خواب
یه نی نی لخت
وای اینجا رو حسابی مامانی رو اذیت کردی تا بخوابی و در آخر پتو پیچ شدی
لباس مامان دوز
نگا کن نکن بچه زشته زبونتو ببر تو
میخندی؟ خجالت داره
یه هالمه عروسک
این گل رو فاطمه دختر عموت چیده بود برات و من یه عکس یادگاری باهاش ازت گرفتم